صدای اذان را که شنید...

صدای اذان را که شنید...

ماشین را زد کنار و پیاده شد...

گفتم...

کجا...دیر میشه...باید زودتر برسیم اهواز...

گفت...

مگه صدای اذان رو نشنیدی...

از کجا معلوم تا اهواز زنده باشیم...

با همان یک ذره آبی که داشتیم وضو گرفت و به نماز ایستاد...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.