نوحه سیزدهم
زبان حال قاسم با عمو درلحظه آخر
از مرکبم فتادم ، خونین شده عذارم عموبرس به دادم،عموبرس به دادم
عمو بیا که تاب هجران توندارم عموبرس به دادم، عمو برس به دادم
عمو سپاه کوفه از تو مگرچه دیدند کاین گونه یاورانت درخاک وخون کشیدند
حبل هدایت خود را با خدا بریدند بهرتو جان نثارم عمو برس به دادم(2)
عمو فدای راهت ،عمو فدای نامت چشم انتظارم آیی تا بشنوم کلامت
دادم برای توجان، مانی مگرسلامت اذنی که جان سپارم عمو برس به دادم(2)
این کوفیان که برتو آب روان ببستند پیمان با تو بستند لیک ازجفا گسستند
با تیغ کینه عمو فرق مرا شکستند طی گشته روزگارم عمو برس به دادم(2)
شکرخدا که عمو جان می دهم به راهت شکرخدا که گشتم ازجمله سپاهت
من تشنه ام برای یک لحظه ی نگاهت گلگون شده عذارم عمو برس به دادم(2)
برغربتت عموجان بنگرمرا تو دل خون بربی معینی تواشکم به دیده افزون
خونین فتاده نعش اکبربه خاک هامون بنگر تو بی قرارم عمو برس به دادم(2)
دیدم خیام تشنه غرقاب رنج ودردند طفلان بی گناهت با رنگ و روی زردند
این کوفیان به طفلان رحمی چرا نکردند بین چهر پرغبارم عمو برس به دادم(2)
شکرخداعموجان مولای من توهستی ازخیمه آمدی بربالین من نشستی
جان می دهم کنون من دراوج عشق ومستی خوب آمدی کنارم عمو برس به دادم(2)
شادم که غرق خون شد رخساره ام عمو جان شکرخدا که راسم بگرفته ای به دامان
گریه مکن به حالم ای پادشاه خوبان دین را همیشه یارم عمو برس به دادم(2)
غلامعلی رجائی (زائر) 27/7/1393
نوحه چهاردهم
زبانحال امام با زینب درلحظه وداع
ای خواهرغمدیده ام خواهر خداحافظ(2)
منگر به اشک دیده ام خواهر خداحافظ (2)
آتش مزن با گریه وبا ناله ات برجان من سخت است می دانم به تو یا زینبا هجران من
پرگشته از اشک فراقت خواهرا دامان من ای یارسختی دیده ام خواهر خداحافظ(2)
این نیمه جان را حفظ کن درهجرمن افغان مکن خواهرمن غمدیده را بر حال خود نالان مکن
با گریه ی خودمضطرب خیمه گه نالان مکن هستی فروغ دیده ام خواهر خداحافظ(2)
خواهر به تو من می سپارم اهل بیت مضطرم بنما نگهبانی پس از من خواهر از اهل حرم
باشد معین ویاورت، قیوم وحی داورم محنت کش غمدیده ام خواهر خداحافظ(2)
با اینکه من ازمصطفی ومرتضی دارم نشان بین تشنه خون تنم شمشیرهای کوفیان
پوشیده این صحرا شده ازلشکرسفیانیان وصل خدا بگزیده ام خواهر خداحافظ(2)
باید روم میدان که تا دین خدا ماند بجا باید کنم بهرخدا هستی خود یکسرفدا
گر روی نی بینی سرم بنما صبوری خواهرا من داغ اکبردیده ام خواهر خداحافظ(2)
یاری بباید کرد دین حضرت خیرالبشر افکنده اند آل امیه دین حق را درخطر
خواهرمریز این سان به دامان اشک هجران از بصر ازغیرحق ببریده ام خواهر خداحافظ(2)
ای درشهامت اسوه و ای در بیان چون مرتضا بعد ازحسین رسوا نما قوم ستمکار دغا
دست خدا پشت وپناهت زینبا درهرکجا برغربتت نالیده ام خواهر خداحافظ(2)
غلامعلی رجائی (زائر) 27/7/1393
نوحه پانزدهم
زبان حال امام بر کشته اکبر
دیده بگشا اکبر بنگر حال پدر پسرم حرف بزن، اکبرم حرف یزن
غنچه ی لب بگشا مه لقایم اکبر پسرم حرف بزن، اکبرم حرف بزن
این خموشی آخردر بربابا چیست؟ یک گل سالم درپیکرت باقی نیست
پاره پاره پیکرمثل تواکبرکیست خاک وخونت بستر پسرم حرف بزن
این سکوتت بابا قاتل من گشته فرقت وهجرانت حاصل من گشته
درد وداغ عالم شامل من گشته صبرمن شد آخر پسرم حرف بزن
می گدازم زین غم تشنه لب جان دادی پاره پاره پیکربرزمین افتادی
داغ جانفرسایی بردلم بنهادی زود رفتی از بر پسرم حرف بزن
در فراقت عمه درعزا بنشسته اشک غم می ریزد از بصر پیوسته
سربه سجده برده با دلی بشکسته عمه بهرت مضطر پسرم حرف بزن
حالتت درقلبم بذرغم می کارد چشم بابا برتو اشک حسرت بارد خیمه گه درهجرت بزم ماتم دارد بی قرارت خواهر پسرم حرف بزن
آسمان درمرگت غرقه ی ماتم شد سوگوارت با من جمله عالم شد
سایه سار لطفت از سر من کم شد من فدایت اکبر پسرم حرف بزن
عمه برسرکوبان ازحرم می آید بی قرار و نالان ازحرم می آید
خسته جان و گریان ازحرم می آید خیزوحالم بنگر پسرم حرف بزن
غلامعلی رجائی (زائر) 28/7/1393
مصیبت شانزدهم
زبان حال زینب با برادر
زمین کربلا دریای خون است مرا قبله گه این نعش نگون است
به لب هردم مرا صد آه باشد زحال من خدا آگاه باشد
مرا دامن زغم دریای اشک است به روی صورت من پای اشک است
تمام هستی ام رفته زدستم عجب دارم چگونه زنده هستم
الا ای که تنت درخاک وخون است نمی پرسی زحال من که چون است؟
نداری یک گل سالم تودرتن به صدجان کندن اینجا آمدم من
چو بر صدرت نشسته شمردیدم دل از هستی خود یکسر بریدم
به روی سینه ات با چکمه بنشست به یک دم طاقت من رفت از دست
به اندوهی فزون از هرشماره کنار خیمه بودم در نظاره
سرت ببرید ومن شیون نمودم گهِ جان دادنت زنده نبودم
سرت را تا جدا بنمود از تن ز قلب ماسوا برخاست شیون
زمین با من به نعشت سخت نالید دوچشم آسمان خون برتو بارید
غلامعلی رجائی(زائر)
نوحه هفدهم
زبان حال زینب برکشته برادر
عزیز درخون تپیده ام نمانده اشکی به دیده ام اسیراین کوفیان شدم (2)
چه بارهجری کشیده ام چه ماتمی که ندیده ام اسیراین کوفیان شدم(2)
نمی شود با ورم به گودال پرزخونی امام دین چگونه با ور کنم که بی سرتن تو عریان شده چنین
شوم فدای تنی که افتاده بی کفن بر کف زمین شهید درخون تپیده ام اسیراین کوفیان شدم (2)
نمی شود با ورم که راست به روی نیزه نشسته است ز سنگ کین جبهه ی شریفت عزیز زینب شکسته است
اخاببین تاروپود زینب زداغت ازهم گسسته است نگر به قد خمیده ام اسیراین کوفیان شدم (2)
نمی شود باورم که گشتم غریب وتنها بدون تو سفرکنم سوی کوفه من در میان اعدا بدون تو
ببین که چون حالتم شده ای عزیز زهرا بدون تو چه زهر هجری چشیده ام اسیراین کوفیان شدم (2)
بگو به همراه قاتلت من چه سان به کوفه سفر کنم چه سان به همراه کودکانت ز قتلگاهت گذر کنم
زگریه ساکت چگونه ایتام بی کس خونجگر کنم چه ظلم ها که ندیده ام اسیراین کوفیان شدم (2)
شوم فدای تنت که از تیغ ونیزه هاگشته لاله گون فدای زخم تنت که باشد زانجم آسمان فزون
ز قتلگاه تو می برندم به سوی کوفه به قلب خون دل از جهان من بریده ام اسیراین کوفیان شدم (2)
روم به کوفه بدون تو با همه یتیمان خونجگر زسیلی کوفیان دون چهره ارغوانی و دیده تر
همیشه دارم تن فتاده به خاک وخون تو درنظر ببین روان خون دیده ام اسیراین کوفیان شدم (2)
غلامعلی رجائی 1/8/1393
نوحه هجدهم
زبان حال امام حسین در تشنگی علی اصغر
حرمم آب ندارد کودکم تاب ندارد آه عباس کجاست؟
طفل شش ماهه تشنه اصغرم خواب ندارد آه عباس کجاست؟
بر علی اصغر تشنه خیمه پر ناله و شیون می دهد جان و زحالش جان رسیده به لب من
بر علی رحم ندارد ای خدا لشکر دشمن حرمم آب ندارد آه عباس کجاست؟
برلب تشنه لبانم نام عباس جوان است آنکه از داغ غم او قامتم گشته کمان است
خیمه درهجرعلمدارحسین غرق فغان است کودکم تاب ندارد آه عباس کجاست؟
چه کنم آه خدایا زکفم رفته برادر پیش چشمان ترمن می دهد جان علی اصغر
آب قحط است به خیمه کودکانم همه مضطر اصغرم خواب ندارد آه عباس کجاست؟
آه و حسرت که در بر دگر عباس ندارم که کند باز گره با کف مردانه زکارم
زان همه گرد دلاور نیست یک تن به کنارم حرمم آب ندارد آه عباس کجاست؟
از تن پاک شهیدان چشمه خون شده جاری گردآن غرقه به خونان خیمه بنشسته به زاری
از حرم تاب ربوده حال طفلان نزاری کودکم تاب ندارد آه عباس کجاست؟
خواستم تا که ببوسم رخ او لحظه آخر ناگهان تیرسه شعبه بوسه زد حنجراصغر
گشت بردست من آن طفلک بی شیر، جدا سر اصغرم خواب ندارد آه عباس کجاست؟
برگلوی گل تشنه حرمله تیر جفا زد مهرغم ماتم اصغر به دل عرش خدا زد
خون شش ماهه به راه شهدا نقش بقا زد حرمم آب ندارد آه عباس کجاست؟
غلامعلی رجائی (زائر) 1/8/1393
نوحه نوزدهم
زبانحال امام حسین با کوفیان
انا الحسین بن علی امضی علی دین النبی
انا الحسین بن علی احمی عیالات ابی
ای کوفیان بی حیا بر من ستم آخر چرا خود قصد جانم کرده اید شرمی ندارید از خدا
تنها منم در بین تان سبط النبی المصطفی بوسه زده بر روی من جدم پیمبر بارها اناالحسین بن علی
هستید اگر ازامت پیغمبر آن سالار دین بگرفته اید ازچه به قصدجان سبطش تیغ کین؟
برگرد من صف بسته استادید در هرسوکمین ؟ کی حق رضا دارد به آل مصطفی ظلمی چنین انا الحسین
از چه به روی خیمه ها بستید راه آب را مذبوح کردید ازجفا شش ماهه بی تاب را
کشتید در اوج ستم ها بهترین اصحاب را بردید از اهل خیام من قرار وخواب را اناالحسین بن علی
آل ابی سفیان همه مبغوض حی داورند نیرنگ بازانی زبون ودشمن پیغمبرند
خصم علی مرتضا ساقی حوض کوثرند خشم خدا بگزیده وراه جهنم می روند اناالحسین بن علی
من شیر میدان شجاعت هستم ای قوم دغا کزکشته هاتان پشته می سازم در این دشت بلا
هستم حسین بن علی یاری گر دین خدا از پرتو جانبازیم دین خدا ماند بجا اناالحسین بن علی
یا رب گواهی کس نباشد غیر من سبط رسول جز من نباشدکس عزیز مرتضا، جان بتول
ازنقض عهدکوفیان گردیده ام یارب ملول یاران وفرزندان درخون خفته ام فرما قبول اناالحسین بن علی
غلامعلی رجائی (زائر) 29/7/1393
نوحه بیستم
زبانحال سکینه با سربریده پدر
برنیزه بینم راس تو بابا آه و واویلا آه و واویلا
بر روی نعشت گریان سکینه افتاده از پا آه وواویلا
زخم تنت افزون از شمار است روزم پس از تو چون شام تار است
ای وای اسب تو بی سوار است بین خیمه گه را گریان به صحرا آه و واویلا آه و واویلا
پیشانی ات رابابا شکستند آب روان بر رویت ببستند
بین کوفیان را از خنده مستند گشتم اسیر این قوم اعدا آه و واویلا آه و واویلا
می گریم آنها سرشار شادی رفتی وما را تنها نهادی
پاسخ جوابم باگریه دادی شد از وداعت درخیمه غوغا آه و واویلا آه و واویلا
لب تشنه بودی آبت ندادند تیغ جفا بر رویت گشادند
شمشیرکین بر حلقت نهادند جرمت چه بوده مظلوم بابا؟ آه و واویلا آه و واویلا
بابا خیامت یاور ندارند تاب وتوانی دیگر ندارند
بین عدو کس در بر ندارند آواره هستند دردشت و صحرا آه و واویلا آه و واویلا
از نیزه بنگر بر حال زینب کز ماتم تو روزش شده شب
جانش رسیده ازغصه برلب شدعمه بابا مغموم وتنها آه و واویلا آه و واویلا
ای که به دلها یکتا امیری در شام ظلمت ماه منیری
بین می برندم کوفه اسیری می میرم از این اندوه عظما آه و واویلا آه و واویلا
ای محو حق در وقت عبادت خوش برگزیدی خط شهادت
شد زنده دین از شور جهادت خون تو دین را بنموده احیا آه و واویلا آه و واویلا
غلامعلی رجائی (زائر)2/8/1393
نوحه بیست ویکم
سلطان سحر خیزان شد عازم بر میدان با کام عطشان (2)
برخیمه گه بی کس سالار جوانمردان گرید پریشان(2)
شیون زحرم آمد چون گشت گهِ رفتن لب تشنه ی تنها شد بی یار سوی دشمن
بر بی کسی زینب اشکش به روی دامن جانباز ره جانان شدعازم بر میدان با کام عطشان
صف بسته عدو هرسو آماده ی پیکارش باقی نبود یک تن زاصحاب فداکارش
کو افسر او تا بگشاید گره از کارش کو ساقی لب عطشان شد عازم بر میدان با کام عطشان
بر لشکر اعدا زد لا حول ولا گویان از رزم علی وارش لرزه به صف عدوان
بس پشته که شد برپا ازکشته درآن میدان بگرفته ی بر کف جان شدعازم بر میدان با کام عطشان
از حضرت ثارالله تا صوت علا برخاست بر رزم حسین تکبیر از عرش خدا برخاست
درلشکرکوفه بس افغان به سما برخاست شد تنگ بر او میدان شد عازم بر میدان با کام عطشان
شد خسته زپیکار ومحصور لعینان شد از شدت پیکارش تا خصم هراسان شد
چون حلقه به گرد آن فرمانده خوبان شد خیمه گه اونالان شد عازم بر میدان با کام عطشان
تا سبط رسول الله برخاک بلا افتاد فریاد وفغان یکسر در ارض وسما افتاد
از اسب نگون برخاک تا خون خدا افتاد شد عرش خدا گریان شد عازم بر میدان با کام عطشان
غلامعلی رجائی (زائر)2/8/1393
مصیبت بیست ودوم
از بس که برتوست گریان زینب دریای اشک است دامان زینب
با گریه گوید باور ندارم کاین نعش باشد سلطان زینب
در زیر نعشی عریان وبی سر درمقتل خون ،دستان زینب
شد غسل ِاشک آن نعش فتاده در پیش چشم گریان زینب
برنیزه تا دید راس حسین را شد هرچه غصه از آن زینب
یک لحظه غافل زآن سرنباشد آن سرکه باشد جانان زینب
درپای نیزه طفلان به شیون بر لب رسید ازغم جان زینب
اندوه عظمی در عالم افتاد تا برسما شد افغان زینب
دخت علی ورنج اسارت؟ افزون زحد است حرمان زینب
گرچهره زرد است ،غرقاب درداست نام حسین است درمان زینب
اشک دوچشمش وقف حسین است جز او نبیند چشمان زینب
زائرکه شعرش از بخشش اوست دار وندارش قربان زینب
غلامعلی رجائی (زائر) 2/8/1393